به همه ی کوزه های شکسته!

*از طرف دوست گلم نجمه جون ، به یه بازی دعوت شدم که دعوتشو قبول کردم و این مطالب رو بعد از داستان کوزه شکسته گذاشتم.

عنوان بازی : اگه قرار باشه یه فیلم از سرگذشت شما تا این سنی که هستین درست کنن...

بقیشو بعد از داستان نوشتم اونجا بخونید.

***

یک سقا در هند دو کوزه بزرگ داشت که هر کدام از آن ها را از یک سر میله ای آویزان میکرد و روی شانه هایش می گذاشت. در یکی از کوزه ها شکافی وجود داشت. بنابراین در حالی که کوزه سالم همیشه حداکثر مقدار آب را از رودخانه به خانه ی ارباب میرساند ، کوزه شکسته تنها نصف این مقدار را حمل میکرد.

برای مدت دو سال این کار هر روز ادامه داشت. سقا تنها یک کوزه و نیم آب را به خانه ی ارباب می رساند. کوزه سالم به موفقیت خودش افتخار می کرد. موفقیت در رسیدن به هدفی که برایش ساخته شده بود.اما کوزه شکسته ، بیچاره از نقص خودش شرمنده بود و اینکه تنها می توانست نیمی از کاری را که برای انجام آن ساخته شده انجام دهد ، ناراحت بود.

بعد از دو سال ، روزی در کنار رودخانه کوزه شکسته به سقا گفت : من از خودم شرمنده ام و می خواهم که از تو معذرت خواهی کنم. سقا پرسید : چه می گویی؟ از چه چیزی شرمنده هستی؟ کوزه گفت : در این دو سال گذشته من تنها توانسته ام نیمی از کاری را که باید ، انجام دهم چون شکافی که در من وجود داشت ، باعث نشتی آب در راه بازگشت به خانه اربابت می شد. به خاطر ترک های من ، تو مجبور شدی این همه تلاش  کنی ولی باز هم به نتیجه خوبی نرسیدی.

سقا دلش برای کوزه شکسته سوخت و با همدردی گفت : از تو می خواهم در مسیر باز گشت به خانه ارباب ، به گل های زیبای کنار راه توجه کنی.

در حین بالا رفتن از تپه ، کوزه شکسته خورشید را نگاه کرد که چگونه  گل های کنار جاده را گرما می بخشد و این او را کمی شاد کرد .اما در پایان راه باز هم احساس ناراحتی می کرد. چون دید باز نیمی از آب نشت کرده است.برای همین دوباره از صاحبش عذر خواهی کرد. سقا گفت : من از شکاف های تو خبر داشتم و ار آن ها استفاده کردم. من در کنار راه ، گل هایی کاشتم و هر روز وقتی که از رودخانه بر می گشتیم ، تو به آن ها آب میدادی.برای مدت دو سال ، من با این گل ها ، خانه اربابم را تزیین کرده ام. بی وجود تو ، خانه ارباب نمی توانست این قدر زیبا باشد.

***

اما بازی :

اگر قرار باشه یه فیلم از سرگذشت یا زندگی شما تا این سنی که هستید درست کنن :

الف :4 تا اتفاق مهمی که تو زندگیتون افتاده و باید حتما بهشون اشاره بشه کدومها هستن؟

تا حالا اتفاق مهمی تو زندگیم نیفتاده اما میشه به اینا اشاره کرد :

۱ـ همیشه آرزوی زیارت حرم امام رضا (ع) رو داشتم تا این که دو سال پیش از ته دل از امام رضا (ع) خواستم منو بطلبه و عجیب اینکه خیلی زود این آرزوی منو بر آورده کردن!

۲ـ روزی که گواهینامه رانندگی گرفتم! تا چند ماه اصلا باورم نمیشد!!! 

۳ـ پاس شدن یکی از درسهام که هیچ امیدی نداشتم و اینقدر این درس سخت بود که اگه می افتادم بدترین اتفاق ممکن افتاده بود.

۴ـ دیگه نمی دونم!

ب:چهار اتفاق مهم که بهشون اشاره نشه خیلی بهتره:

۱ـ یه بار تو مدرسه سر کلاس ، جلوی یکی از دبیر ها خیلی ضایع شدم! اگر چه اتفاق مسخره و جالبی بود اما اون موقع می خواستم زمین دهن باز کنه و منو ببلعه!!!

۲ـ اول دبیرستان که بودم بین من و بهترین دوستم اتفاقاتی افتاد و با رفتاری که در پیش گرفت خودشو از من دور کرد اگر چه من اون مدت فقط به فکر درست کردن رابطمون بودم و یادم نیست چطوری اما بالاخره درست شد!

۳ـ و 4_ واقعا نمیدونم!!

ج:خلاصه ای از اخلاقتون به اضافه شخصیت و .... که باید بهشون اشاره بشه .

تا یه چیزی میشه میزنم زیر خنده به قول دوست جون خیلی خوش خنده هستم! تو زندگیم آرامش رو از همه چی بیشتر دوست دارم از آدم هایی که بعضی روزها از دنده ی چپ بلند میشن متنفرم! خوشم نمیاد روزمو با عصبانیت های بیخود خراب کنم از کسایی که از یه مشکل کوچیک یه معضل بزرگ می سازن خوشم نمیاد به نظر من زندگی خیلی قشنگتر از اونه که آدم بخواد با بهونه گیری هاش ، پر توقعی هاش ، غر زدناش ، اونو خراب کنه.از هیچی به اندازه غر غر کردن بدم نمیاد. شدیدا احساساتی هستم اما با این وجود هیچ وقت به جای عقل، از احساس کمک نمی گیرم منظورم اینه که با عقلم تصمیم میگیرم نه با احساسم و هیچ وقت نذاشتم احساسم بر عقلم غلبه کنه. تا جایی که می تونم کسی رو ناراحت نمی کنم.دوست دارم آدما با احترام با هم رفتار کنن.از آدم های پر رو خوشم نمیاد.

اگه تصمیم واسه کاری داشته باشم دوست دارم سریع انجام بشه از صبر زیاد خوشم نمیاد مسافرت رو خیلی دوست دارم ، بیرون رفتن واسه شام رو هم خیلی دوست دارم. از افراط تو هر کاری بدم میاد. از خرید کردن خیلی خوشم میاد، دیگه نمیدونم چی بگم آها از لوس بازی و بی مزه بازی بدم میاد اگه بخوام تو چند کلمه اخلاقمو بگم : آروم ، خوش خنده ، حساس ، خجالتی ، متنفر از هر چی که اعصاب آدمو خراب کنه.

د ) با در نظر گرفتن چهره "واقعیتون"  کدوم یکی از هنر پیشه ها رو برای بازی نقش انتخاب می کنید ؟!
اینو هم نمیدونم!!!

***

خوب منم باید چند نفر رو دعوت کنم :

من همه ی کسایی رو که لینکشون کردم دعوت میکنم. دیگه کسی نگه : اسم منو که نگفتی.

دوست خوبم اگه اسم وبلاگت تو قسمت( لینک دوستان) هست دعوتی.