شب پره

روی درخت توت بزرگ وسط باغ ، هر سال تعداد زیادی شب پره و پروانه تخم ریزی می کردند. کرم های کوچک وقتی از تخم خارج می شدند ، از برگ های تازه ی درخت توت می خوردند و بزرگ می شدند و بعد از مدتی هزاران پروانه در روز و هزاران شب پره در شب از درخت توت پر می کشیدند و می رفتند. یکی از آن سال ها ، پروانه و شب پره ای در کنار هم تخم ریزی کردند و کرم های آن ها با هم از تخم خارج شدند. دو کرم کوچک با یکدیگر دوستان خوبی بودند. آن ها هر روز هنگام خوردن برگ های ترد و تازه ی توت با یکدیگر مسابقه می گذاشتند و هر روز بزرگ و بزرگتر می شدند.

دیگر زمان آن رسیده بود که هر کدام به دور خود پیله ببندند و به خواب کوتاه مدتی رفته و دوران رشد خود را سپری کنند. کرم ابریشم هر چه سعی کرد نتوانست پیله ای بتند. دوستش شاهد تلاش کرم ابریشم بود ولی کاری نمی توانست انجام دهد.

کرم ابریشم تا غروب آفتاب تلاش کرد وخسته نگاهی به دوستش کرد و گفت : من هیچ تاری برای تنیدن ندارم. کرم شب پره با مهربانی گفت : تو الآن خسته ای من اطمینان دارم که صبح فردا تار زیبایی خواهی تنید.

کرم ابریشم نگاهی به دور و برش انداخت  و دوستانش را دید که همگی در پیله های خود به خواب رفته بودند تا پس از مدتی به پروانه های زیبا تبدیل شوند. آهی کشید و چشم هایش را بست. کرم شب پره تا صبح هر چه تار داشت به دور کرم ابریشم تنید و صبح برای آخرین بار اولین اشعه ی خورشید را دید و برای همیشه چشم هایش را بست . در آخرین لحظات به این فکر می کرد که دوستش به پروانه ای زیبا تبدیل خواهد شد ولی او شب پره ای است با عمری کوتاه. 

منبع : مجله اتفاق نو