ایمان :
زمین سردش بود. زیرا ایمانش را از دست داده بود. نه دانه ای از دلش سر در می آورد ، و نه پرنده ای روی شانه هایش آواز می خواند. قلبش از نا امیدی یخ زده بود و دست هایش در انجماد تردید مانده بود.
خدا به زمین گفت : عزیزم ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی. اما زمین شک کرده بود به آفتاب شک کرده بود به درخت شک کرده بود به پرنده شک کرده بود.
خدا گفت : به یاد می آوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟ تو داغ و پر شور بودی و تابستان شد و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی نام آن معرفت را پاییز گذاشتیم اما... من به تو گفتم که از پس هر معرفتی معرفت دیگری است و پرسیدمت که آیا می خواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی؟
تو بیقرار معرفتی دیگر بودی و آن گاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است. تو برای معرفتی نو ، به ایمانی نو محتاجی اما میان معرفت نو و ایمان نو فاصله ای تلخ و سرد است که نامش زمستان است. فاصله ای که در آن باید خلوت و تامل و تدبیر را به تجربه بنشینی ،صبوری و سکوت و سنگینی را ، و تو پذیرفتی. حال وقت آن است که از زمستان خود به در آیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازه ات به کار بری زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست. ایمان ، شکفتگی و شور و شادمانی است ، ایمان زندگی است.
پس ایمان بیاور ای زمین عزیز !
***
سلام به همه شما دوستای گلم
از همتون ممنونم که منو تنها نذاشتین و به من سر زدین
همیشه موفق باشید.
سلام:
شما هیچ گونه لیستی به وبلاگمان اضافه نکردید....؟/؟/
ای لولی بربط زن
تو مست تری یا من
در پیش چو تو مستی
افسون من افسانه
--------------------
شاد باش ی و شاد بزی آمین
سلام
ایمان بیاریم که بهار بشه بعد دوباره زمستان بشه و روز از نو روزی از نو
سلام
خوبی
از حضور گرمتون ممنون
بازم سر بزنین
یا علی
سلام:
شما هیچ گونه لیستی به وبلاگمان اضافه نکردید........................................................................................................................................................؟/؟/ نه اسمی نه آشنایی نه بازرگانی ولی من حداقل برایتان چند شعر نوشته ام
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
سلام
خیلی جالب بود
بابا خودتم بنویس
کشتی منو ها
سلام افسانه جان
عالی بود و من هم ممنونم واسه این که فراموشم نکردی
یا علی
سلام
متن قشنگی بود.
ببخشید که چیزی برای نوشتن نداشتم
موفق و شاد باشید.
سلام ای نازنین خوب و زیبا
نمی گیری سراغی از دل ما
نمی پرسی تو حال شاپرک ها
نمی گویی کجایند قاصد ک ها
چرا دیگر نمی آیی کنارم
بگو با تو چه کردم ، ای نگارم
بگو یارا چرا از من بریدی
مگر جانا ، تو عشق من ندیدی
به یاد آور شکوه لحظه ها را
صداقت را ، وفا را ، خنده ها را
به یاد آور صفای بی دلی را
همان دوری و رنج و یکدلی را
اگر مهتاب گشته همدم تو
چرا آمد شبانگاهان غم تو
چرا و صد چرا ای نازنینم
بدان تا بودم و هستم همینم
همان عاشق ، همان صادق ، همان راد
که از یاد تو گردد همچنان شاد
سلام دوست عزیز...
ببخشید من الکی نگفته بودم قالب وبلاگم عین شماست تازه دیروز عوضش کردم ...ببخشید...
عشق به معبود همه چی رو تازه میکنه و بهاری...حتی زمینو...
قشنگ بود هم نوشته ات هم عکسا...
مرسی...خوش باشی...فعلا
سلام
از وبلاگت استفاده بردم.
خوب بود. مرسی از زحمتی که کشیدی.
تا چند کشم غصهء هر ناکس را
وز خست خود خاک شوم هر کس را
کارم به دعا چو برنمیآید راست
دادم سه طلاق این فلک اطلس را
منصور حلاج آن نهنگ دریا
کز پنبهء تن دانهء جان کرد جدا
روزیکه انا الحق به زبان میآورد
منصور کجا بود؟ خدا بود خدا
عجب صبری خدا دارد، اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
به روی یکدگر ویرانه می کردم!
عجب صبری خدا دارد، اگر من جای او بودم!
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی، گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش
آن دم بر لب پیمانه می کردم!
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم!
که می دیدم یکی عریان و لرزان
دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را، واژگون مستانه می کردم!"
شعر : معینی کرمانشاهی
بروای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
سادهدل من که قسمهای تو باور کردم
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زانهمه ناله که من پیش تو کافر کردم
تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم
زیر سر بالش دیباست ترا کی دانی
که من از خار و خس بادیه بستر کردم
در و دیوار به حال دل من زار گریست
هر کجا نالهء ناکامی خود سر کردم
درغمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
اشکریزان هوس دامن مادر کردم
اشک از آویزه گوش تو حکایت میکرد
پنداز این گوش پریرفتم از آن درکردم
پس از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم
ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در
دیده را حلقه صفت دوخته بر در کردم
شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آنکه من خاک رهش را به سر افسر کردم
سعی می کنم که ایمان بیاورم به آعاز قصل سرد.
.......
اما من عاشق گرما هستم
سلام
خوبی افسانه خانوم!
من مسافرت بودم .... علت دیر اومدنم همین بود!
به قول مریم حیدر زاده:
منو ببخش اگه جمعه بود و باز دیر اومدم ...
البته جمعش که بهونس!
با خوندن این مطلبت یاد کتاب خانوم نظر آهاری افتادم!
یه همچین مناظره ها و جریاناتی توش هست! حتما پیداش کن و بخونش! :)
سلام افسانه عزیز .
مرسی از اینکه در غیبت من سری هم به بلاگ من زدی و از بابت یادداشتها هم ممنونم پاینده باشی.
یک بغل سوغاتی آوردم نمیدونم کدومشو دوست داری فکر کردم حتما از جمله ( بهترین ) خوشت میاد واسه همین برات کادوش کردم
سلام
شرمنده که یه مدته بهت سر نزدم والا هم درگیر کارهای شخصی ام هستم وهم اینکه سرعت این جایی که ما هستیم خیلی پایینه شما هم که ماشاالله هزار تا منظره توی وبت انداختی خداوکیلی چند بار اومدم انقدر طول کشید که دهنم سرویس شد
خلاصه اومدم هم ازت معضرت خاهی کنم وهم بگم بی معرفت نیستم
اگه بهم سرنزنی فکر می کنم هنوز ناراحتیا
سلام افسانه جان
وب خوبی داری . موفق باشی . به ما هم سر بزن
سلام:
شما هیچ گونه لیستی به وبلاگمان اضافه نکردید....؟/؟/
اگر تورو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش
اگر تویی اون که فقط دلم میخواد منو ببخش
*******
با عرض سلام به شما دوست عزیز
بهشت گمشده آپدیت شد
منتظر قدم های سبزتان هستیم
در پناه حق
خدا نگهدار
سلااااااااااااااااااااااام
آپ کن دیگه
یا علی
سلام
وبلاگ خوبی دارید .
خوشحال میشم به ما یه سری بزنید.
راستی این ماورا رو از اول وبلاگتون بردارید .خیلی تو ذوق میزنه.
من لینک شما رو هم به وبلاگم اضافه کردم
www.garmsarkouh.blogfa.com
سلام خیلی خوب بود به من ایمیل یزنید